زینب جونزینب جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

زینب جون

ولادت حضرت علی وروز معلم

ای نام زیبایت همیشه اعتبارم خدمت به تو در همه حال هست افتخارم پدر جان باش وبا بودنت باعث بودن من باش   همسر عزیزم عشق را اولین بار در نگاهت تجربه کردم زندگی را در کنار تو آموختم دلم را به تو بهترین امینم سپردم روزت مبارک     ...
12 ارديبهشت 1394

سی وچهارماهگی

سلام دختر خوشملم امروز سه روزه که رفتی توسی وچهار ماهگی کمتر از دوماه دیگه مونده تا تولدت قربون قد وبالات که هرروز داره بلند تر میشه وتوروز به روز شیرین زبون تر میشی .اینروزا خیلی بهم کمک می کنی بیشتر به حرفهام گوش میدی.اصلا بهونه ی بابایی رونمی گیری.   دوست دارم زندگی مامان. بازم دوتا شعر تازه یاد گرفتی پدربزرگ خوبم همیشه مهربونه وقتیکه پیشم باشه برام کتاب میخونه مادربزرگ نازم خیلی برام عزیزه هرچی غذا میپزه خوشمزه ولذیذه وقتی با اونها باشم غصه وغم ندارم دنیا برام قشنگه هیچ چیزی کم ندارم   رفتم به صحرا دیدم قورباغه گفتم قورباغه دماغت چاقه رفتم به صحرا دیدم مارمولک گف...
8 ارديبهشت 1394

مسافرت مشهد

سلام عزیزم بالاخره نتمون وصل شد موندم از کجا برات بنویسم خیلی چیزا هم یادم رفته یک ماه کم نیست .عید امسال با مادر جون اینا رفته بودیم مشهد خیلی خوش گذشت شما که خیلی خوشحال بودی واولین باری بود که میرفتی مشهد.قبلا که میرفتیم مسافرت زود یادت می رفت ولی این سری کلی تعریف اونجارو می کنی توراه که می رفتیم میگفتی بابا کبوترای امام رضا کجان هرکس ازت میپرسید اونجا به امام رضا چی گفتی میگفتی مریضارو شفا بده خلاصه خیلی خوش گذشت شب که رسیدیم عروسی دختر عموی بابایی بود اونجا هم کلی خودنمایی کردی .ازاونجا که اومدیم بابایه سفر کاری براش پیش اومد ورفت ماهم ده روز خونه مادر جون اینا موندیم شما هم که عاشق اونجایی ودوستای اونجا عاشقتم    ...
2 ارديبهشت 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به زینب جون می باشد